ته مانده تاریخ
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۰۷ ب.ظ
پر میشوم از آرزویى که هرازگاهى مرا از خویشتن مى گیرد و
در حسرت یک لحظه آرامش
به طوفان میکشد دریاى پرآشوب ذهنم را
و میبینم سمندتیزپاى آرزوهایم
مرا باهرچه در من بود
به معراج تو -آن
فرداى مبهم - میبرد
آرى براقم قصد جنات عدن دارد
سر سرگشتگى از جسم تنگ خویشتن دارد
زمین را بر نمیتابد
زمان را بر نمی تابد
که گویى کفش دریا را به پا کرده ،
لباسى هم به جنس آسمان ، خاکسترى-آبى
به تن دارد
زمین مال تو باشد
تنگناى گور مانندى
نکیر و منکرش با گرز فولادى به دست آماده ى توبیخ
و این است این
همین
ته مانده ى تاریخ !
همین
بغضى که در بن بست ناى آسمان
سرکوب مى گردد
و اشکى که نمى ریزد
وچشمى که نمیبارد
و تهرانى که گه گاهى به لطف چشم هاى خیس تو مرطوب مى گردد
و این است این
همین !
ته مانده ى تاریخ...
٢٤ فروردین
۹۵/۰۲/۲۸